فاتولز – جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
دنیایی از جنس هنر دیجیتال>>

وارث هارمونی قسمت اول

یکشنبه سوم بهمن ۱۴۰۰ 17:20

نویسنده این مطلب: "هستی روشنی"
موضوع: |داستان ها| ?

وارث هارمونی قسمت اول

.

.این داستان ادامه داشت ولی من قبلا فقط دو قسمت ازش رو کپی کردم برای اینکه میهن بلاگ پاک شد حتی نمیدونم نویسنده ی واقعیش کی بوده خیلی داستانش رو دوست داشتم

اینو توی پست سوم وب ثبت موقت کرده بودم و حتی همه اش رو توی دفترم نوشته بودم و براش نقاشی میکشیدم قبلا حدود سال۹۳یا۹۴که بنده هنوز کلاس اول نرفته نوشته شده و من هشت سالم که شد و کلاس چهارم بودم برای اولین بار قسمت اول رو خوندم خودم ادامشو نوشته بودم و بعد ها فهمیدم نویسنده ی واقعیش هم ادامه اش رو داده اما تا خواستم بگیرم بخونم پاک شدن..

کسی میدونه نویسنده اش کی بوده؟

​​​حالاگفتم بذارم شما هم بخونید😉

(وقت نکردم غلط املاییاشو درست کنم لطفا کسی گیر نده من ننوشتم داستان رو😂)


نویسنده توی وبلاگ بهترین های پونی کوچولو هست

هزارسال بعد…
بعد از تمام ماجراهای برگشت نایت مرمون حالا دیگر تموم دوستهای توایلایت مردن و جان به جان آفرین تسلیم مرگ گشتن…
پرنسس میر آمورا كدنسا هم طى یک نقشه او را از بالاى قصر كریستال انداختند!! این كار چنان غافلگیرش كرده بود كه حتی فرصت نكرد خود را نجات دهد!!بعد از آن دخترش كه یونیكورنی (تك شاخ)بود. وظیفه محافظت از شهر كریستال را داشت...
این اتفاق غم انگیز مرگ كیدنس صد سال پس از ماجرای نایت مرمون افتاد...
مرگ كیدنس به شدت توایلایت را تكان داده بود…
طوری كه برای مدتی با هیچكسی حرف نمی زد…
پس از مدتى نه چندان زیاد موقعى كه توایلایت داغ كیدنس را كم كم داشت فراموش می كرد یک اتفاق هم او و لونا را به شدت در حیرت برد!!
پرنسس سلستیا به طور كاملا مرموزی یک شب با میاسمایى كه در درونش داشت به بهانه ی هواخوری بیرون از قصر رفت و ناپدید شد…
از آن به بعد توایلایت و لونا فرمانروای اكواستریا شدن و طی اون موقع كاملا باهم صمیمی شده بودن طوری كه مثل دو خواهر شده بودند
یک روز توایلایت كه دیگر یك الیكورن مثل هزار سال قبل لونا شده بود سریع اومد طرف لونا و گفت:((لونا!!درخت هارمونی....))
-چی شده توای؟؟درخت هارمونی چشه؟؟بریم اونجا!!
و بدون هیچ حرف دیگری سریع به درخت هارمونی رسیدن...
درخت هارمونی كم كم داشت دوباره عناصر هارمونی را به شكل اصلشون در می آورد و پس از چند دقیقه عناصر هارمونی به زمین خوردن و پس از این صحنه لونا به حرف اومد و گفت:((توای باید وارث های جدید عناصر هارمونی پیدا بشن!!!))
-یعنی اینكه من دیگه نمی تونم از عناصر استفاده كنم؟؟
-اره... قبل از اینكه دردسری به وجود بیاد باید بریم دنبالشون!!
-پس همین حالا بریم آماده بشیم!!
-بریم!!
بعد از اینكه به كنترلات رسیدن رسیدن سریع لونا به طرف سلنا رفت و بعدش گفت:((سلنا می تونی تا چند روز تو اداره ى كواستریا رو به دست بگیری؟!؟))
-حتما!! ولی چرا مامان؟!؟!
-بعدا بهت می گم دخترم!!! بابات می تونه كمكت كنه!!
بعدش یه چشمكی بهش زد و خودش رو به توایلایت رسوند.
-مطمئنی كه سلنای تونه از اكواستریا بر بیاد لونا؟؟
-چرا بر نیاد؟؟ دیگه بیست چهار سالش شده!!
-باشه!بیا تو این سه عنصر رو نگه داره منم اینا رو!!
بعدش سریع درخت هارمونی برگشتن اولین عنصر خنده رو به سمت وسط درخت تكون دادن سریع اون عنصر به شكل یه گل در اومد بعدش تصویر وارث جدید خنده بر روی درخت آشكار شد!!
دختری بود به اسم رزفایر كه در روستای برابر زندگی می كرد و دختری شاد و همیشه خندان بود!!
توایلایت و لونا گردنبند رزفایر كه نشانه خنده بود را گرفتن و سمت روستای برابر راه افتادن همون جا راحت تونستن رزفایر رو پیدا كنن.
پونی ای بود بالدار با موهایی قرمزو صورتی به رنگ سفید ومشکی و رنگ بدنی زرد و چشمانی قهوه ای و…
یه گل فروشی داشت و بسیار با مشتریهایش مهربان بود و همیشه شوخی می كرد...
توایلایت خودش رو به رزفایر رسوند و به بهونه خرید وارد مغازه اش شد.
-سلام سرورم كاری هست كه برایتان انجام بدم؟!؟
-سلام رزفایر می خوام یه موضوع مهمی رو برات بگم!!
-شما اسم من رو از كجا می دونی؟؟(چشمانش گرد شد!!)
-منم برای همین امدم اینجا!!
-ملكه ی ما (پرنسس لونا) چرا اون بیرونه؟!؟بیارینشون داخل لطفا!!
توایلایت سریع به لونا اشاره ای كرد و لونا اومد داخل...
-خوش اومدین سرورم!!
-مرسی رزفایر!!
توایلایت به عجله گفت:((خب رزفایر شما چیزی راجب عناصر هارمونی می دونی؟!؟))
-البته كه می دونم!! دیگه كیه كه ندونه؟!؟(با خنده گفت)
-خب ما دنبال وارث های اون عناصر هستیم!!
-(شگفت زده) خب؟!؟
-تو یكی از اون وارث ها هستى!! و این موضوع رو واقعا بهمون نشون دادی!!
-چی؟؟من؟؟وارث هارمونی؟؟شوخی می كنی!!
-من كاملا جدی هستم!!!
-خب... حالا كدوم عنصر؟؟
-عنصر خنده!!ما ازت می خوایم كه برای مدتی بیایی پونی ویل تا ما بقیه وارث ها رو پیدا كنیم!!
-باشه ولی یه مشكلی هستش...
-چه چیزی؟؟
-ما یه فرمانده داریم كه هیچوقت نمی زاره افراد این روستا پاشون رو بیرون از اینجا بزارن !هركسی كه وارد اینجا شده تابحال بیرون نرفته نمی زارن برین بیرون از اینجا!!
-پس اگه اینطوریه باید فرار بكنیم!!
-اره!!
-الان عصره ساعت دوازده با هم می ریم بیرون!!
نیمه شب...
توایلایت و رزفایر داشتن یواشكی از روستا بیرون می رفتن لونا هم داشت از اون ور نگهبان ها رو الكی سرگرم می كرد تا شاید حواسشون پرت بشه...
توایلایت و رزفایر تونستن از اون روستا فرار كنن توایلایت گفت:((صبر كن!!!))
رز فایر كه تعجب كرده بود گفت:((چی شده؟؟))
-لونا... هنوز توی اون روستا هستش!!
-تا الان مچش رو گرفتن و دارن می برنش داخل زندان!!!
-من می رم كمكش!!تو همینجا بمون!!
-باشه!!!
توایلایت با عجله به سمت بالا روستا پرواز كرد و دید كه سرباز های اون روستا داشتن لونا رو به زور با خودشون می بردن داخل زندان اولش توایلایت تعجب كرد كه چطور اینقدر راحت لونا رو گیر انداختن بعدش فهمید كه از بال لونا داره خون چكه می كنه...
توایلایت به سرباز ها امان نداد و سریع همه رو بی هوش با جادوش سریع خودش رو به لونا رسوند...
لونا كه از درد توان حرف زدن نداشت فقط ناله می كرد و توایلایت فهمید علاوه بر بالش یک نیزه كه شكسته بود قسمت تیغزش وارد پای لونا شده...
اما توایلایت سریع به لونا كمك كرد تا بتونه حركت كنه و با هر زحمتی كه بود خودشون رو به بیرون از اون روستا رسوندن...
رزفایر با دیدن حال زار لونا سریع خودش رو به اون دوتا رسوند و به توایلایت كمك كرد تا بتونن لونا رو روی پایش قرار بدن...
كمی كه از اون روستای نفرین شده دور شدن توایلایت ایستاد و سریع با جادویش تیغ نیزه را از پای لونا در اورد و بالش رو با طلسمی كه چندین سال رویش كار كرده بود خوب كرد. طوری كه مثل روز اول شد...
اما پایش رو نتونست درست بكنه پای لونا به شدت عفونت كرده بود اما لاقل تونست بهش كمك كنه تا پرواز بكنه ...
پس از چند ساعت سه نفری به پونی ویل رسیدن بعدش توایلایت رزفایر رو به خانه ی سابق پینكی پای رسوند و بهش گفت:((می دونم یكم قدیمیه اما افراد پونی ویل می تونن كمكت كنن تا اینجا تر و تمیز بشه!))
-مشكلی نیستش!!!
بعد توایلایت به لونا كه عفونتش دو چندان شده بود كمك كرد تا به كنترلات برسن...
پس از سه روز عفونت بهتر شده بودش بعدش دوباره اون دو همسفر رفتن كنار درخت هارمونی این دفعه عنصر مهربانی وارد هارمونی شد و و شكل یه خرگوش رو به خودش گرفت!!
بعدش شكل پونی ظاهر شد توایلایت و لونا به محض دیدن عنصر با هم فریاد زدن:((فلاترشای؟!؟))

پایان قسمت اول

تاریخ گذاشتن پست:۹۹٫۱٫۴ساعت۲:۱شب

​​​​






آخرین ویرایش:



1 2 3 4 5