داستان سانی و دنی؛زیر نور ماه قسمت دوم (نفرین؟)
سه شنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۱ 20:9
موضوع: |داستان ها| ? |نقاشی دیجیتالی و ادیت| ? |سانی و دنی| ? |داستانِ زیر نور ماه(سانی و دنی)| ? |سانی هاروکی| ?
-سانی به طبقه ی پایین کتابخانه رفت.
سرتاسر کتابخانه از تارعنکبوت ها پوشیده شده بود و تمام قفسه ها خاک خورده و زنگ زده شده بودند و انواع کتاب ها با موضوعات مختلف در آنجا وجود داشتند و یک چراغ نیمه سوخته در آنجا وجود داشت که اگر نبود هم بهتر میشد...
-او با چراغ موبایلش عنوان و موضوعات کتاب ها را برسی میکرد،او دنبال کتابی با موضوع ماورایی و علمی و بر اساس واقعیت میگشت.
خانم ویولت هرگز درباره ی اینکه چرا سانی همیشه دنبال کتاب های عجیب و غریب میگردد سوالی نپرسیده بود.
هر کس دیگری این رفتار های سانی را دیده حداقل یکبار از او درباره ی رفتار عجیبش سوالی پرسیده.
شاید او قدرتی دارد که میتواند با کمک آن دلیل کار های عجیب سانی را متوجه بشود.یا این را بفهمد که چرا سانی همیشه یک کلاه بر سرش دارد،شاید هم پاستیل خرسی های کریستالی را دیده؟
البته دلایل دیگری هم وجود دارد که میتوانیم این را اثبات کنیم که خانم ویولت یک انسان "عادی" نیست.
-همینطور که سانی به کتاب ها نگاه میکرد گفت:
چه جالب...! همه ی این کتاب ها بر اساس واقعیت نوشته شدن و اینکه موضوعاتی ماورایی دارن! حتی..،بخش نفرین شده ها و کتاب هایی با موضوع نفرین هم اینجا وجود دارن و همه واقعی هستن!
حتما میتونم توی این بخش یک چیز بدرد بخور پیدا کنم!
-یک کتاب را از قفسه ی کتاب ها بیرون کشید و خاک های روی آن را تکاند.
با اینکه خانم ویولت دیروز کتاب ها را آورده بود اما به نظر میرسید که کتاب ها چندین سال است که دست نخورده در این کتابخانه مانده اند.
سانی:یک حسی بهم میگه اینجا میتونم اون کتابی رو پیدا کنم که بهش نیاز دارم
-صفحه ی اول کتاب و همینطور جلد کتاب،کَنده و یا پاره شده بودند و عنوان کتاب نامشخص بود.
-سانی کتاب را باز کرد و خواندن چند صفحه از کتاب را شروع کرد.
.
.
متن کتاب:
.
.
این یک نفرین است.هر کسی نمیتواند این را باور کند.
به نظر شما،آیا یک انسان عادی شاخ دارد؟
یا اینکه بال دارد؟
+خیر
آیا دیده اید یا این را شنیده اید که در سر انسان یک موجود زندگی کند؟
شاید بله...
چون این مسئله به یک نفرین مربوط میشود.
-سانی صفحات کتاب را بست و به همین زودی گفت:بالاخره پیداش کردم!
بدون اینکه بقیه ی کتاب هارا نگاه کند،این کتاب را گرفت و از زیرزمین کتابخانه بالا رفت و به سوی صندوق ثبت کتاب ها دوید.
سانی:خانم ویولتتتت خانم ویولتتتتت! م.م..میتونم این کتاب رو بخرم که مال خودم بشه؟
ویولت:هوممم خیلی عجیبه...
سانی(داره میفهمه که من مشکوکمم یعنی یک آدم عادیه؟)
سانی:چی؟ چی عجیبه؟
ویولت:هیچی،همین که چند ساله داری میای اینجا و تا حالا هیچوقت انقدر خوشحال ندیده بودمت!
سانی:آمم،چیزه..،برای اینه که بالاخره تونستم کتاب مورد علاقه ام رو پیدا کنم.
ویولت :چه خوب،حالا موضوعش چی هست؟از کتاب های جدیده؟
سانی:آره،از کتاب های جدیده.میشه گفت موضوعش علمی....
ویولت:یک لحظه ببینمش،چون خیلی وقته میای اینجا...،دوست دارم به عنوان یک هدیه ی کوچیک از طرف من قبولش کنی.فقط یک لحظه صبر کن تا از سیستم حذفش کنم.
سانی: خیلی ممنونم
ویولت:خواهش میکنم.
صفحه ی اصلی کنده شده ولی میتونم بر اساس بارکد پیداش کنم.
*چند دقیقه بعد*
ویولت:عجب،بارکدش موج داره،تا الان همچین بارکدی ندیده بودم
-وقتی بارکد را وارد سیستم کرد گفت:چی؟عنوانش نفرینه،مطمئنی اینو میخوای ببری؟ممکنه خطرناک باشه
سانی:عه،آره همینو میخوام.خطرش مهم نیست.(وضعیتم همین الانش یک نفرینه دیگه چی میخواد بشه؟)
ویولت:مبارکه،ولی لطفا حواست رو به خودت بده،کتاب عجیبیه.
سانی:باشه.اومم،کاری ندارید؟
ویولت:نه عزیزم موفق باشی خدانگهدارت.
سانی:ممنون خداحافظ.
_دستگیره ی در کتابخانه را پایین آورد و با لبخندی ملایم پایش را از کتابخانه بیرون گذاشت و با افکار فراوان و پیچیده از آنجا خارج شد.
سانی:نمیدونم چرا انقدر دوست دارم الان برم جنگل،هرچند هیچوقت حوصله ی این شهر رو نداشتم.
یعنی چی توی این کتاب نوشته شده؟
تک تک متن های این کتاب مهم هستن چون این کتاب، یک کتاب علمی هست نه تخیلی.
یعنی بر اساس اتفاقات واقعیت نوشته شده.
ولی چرا عنوانش نفرینه؟ این علامت "..deng" روی کتاب چیه؟
نکنه منظورش کلمه ی خطر بوده عمدا اینطور نوشته؟
بالاخره میتونم جواب تمام سوالاتم رو پیدا کنم.
بالاخره...
آخرین ویرایش: